پنج شنبه 24 بهمن یازدهمین ماهگرد من بود. تا یکسالگی ام دیگه چیزی نمونده ،این روزا من تمام هنر خودم را تو صخره نوردی وسایل خونمون به نمایش می زارم تنها چیزی که هنوز مونده تا بتونم ازش بالا برم دیوار صافه البته تلاش می کنم اما هنوز نتونستم موفق بشم . از روی چرخهای کالسکه و روروک بالا می رم و خودم را به میز می رسونم آخه اگه یه وقت سرزده بیاین خونه ما یه چیزی شبیه میدون جنگه که بابایی مسیرهای بخاری و کتابخونه و پشت تلفیزیون را واسه من سنگر بندی کرده.اما من همه این موانع را پشت سر می ذارم و خودم را به کتابخونه و تلفون می رسونم آخه دوست دارم همه اش الو کنم. الان دیگه دائم تو خونه دارم تمرین دو ماراتون می کنم می خوام زودتر قوی بشم مامان بابای بیچ...